مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
شاعر : محمد مبشری
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
سخن از بانوی دین است که نورش یکتاست روشنیاش به جهان روشنی بیهمتاست
مدح او را نتوان گفت ز بس که والاست هرچه گوییم فقط عرض ارادت ازماست
مـام اسلام و هـمـان مـادر کـلّ دنـیاست
هـمۀ نـور وجـودش ز وجود زهـراست
هـر چه دارد هـمه در راه حبـیـبش داده یار بیـمار، که هـستی به طـبـیـبـش داده
ثـروتش را که به مـولای غـریبـش داده حـق بر او لایحـۀ دلخـوش سیـبـش داده
عطر زهرا و حسین و حسن از حضرت اوست
بَه چه پاداش کرم نزد کریمان نیکوست
او که خـود در هـمه ایّـام بـمـانـد بـر جا رفت تا دلـبـر خـوش نـام بـمـانـد بر جا
رفـت و از او غـم و آلام بـمـانـد بـر جا سوخت چون شمع که اسلام بماند بر جا
پـا بـه پــا هــمــره دلــدار ز غــم آزرده
یک تـنـه تـوشۀ او را به حـرا مـیبُـرده
هست اسلام اگر یکسره از بودن اوست همه از بخشش او آن همه فرمودن اوست
دین که آسوده شده حاصل فرسودن اوست لحـظۀ دادن جـان لحـظۀ آسـودن اوست
انـبـیـا در ره دین گر چه نـتـیـجـه دارند
هـر چـه دارند ز ایـثـار خـدیـجـه دارنـد
حال بـیـنـید چرا هـمـچو گـلـی پـژمـرده حـاصل غـربت یـار است اگـر افـسـرده
رنـج بـسـیـار به هـمـراه پـیـمـبـر بُــرده بس گرفـتـنـد بر او جـملۀ زنها خورده
که تو از چه شدهای همسر این مرد یتـیم
غافـل از اینکه دلـش بود پی عـشق قدیم
عـاقـبـت در ره دلــدار فـدا شـد جـانـش با دل زخـمی و خـونـبار فـدا شد جانش
بعد از او فـاطـمه بر یـار فدا شد جانش وای بـیـن در و دیـوار فــدا شـد جـانـش
مـادر فـاطـمـه در راه پـیـمـبـر جان داد
دخترش فاطمه هم در ره حـیدر جان داد
بر تو استبـرق زیـبای جـنان گشت کـفن آن چه جبـریل بـیاورد همان گشت کفـن
کـربلا بر نوهات خون روان گشت کفن بـوریـایی به تن شـاه زمـان گشت کـفـن
هـر چه غـم گـشـتـه به پـا در عـالـمـیـن
نیـست والله غـریـبـانهتـر از داغ حـسین
|